ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

بوئی که ز چین سر زلفت بمن آید

خوشتر ز دم نافه مشک ختن آید

جز قامت رعنای تو بالا ننماید

سروی که ازو بوی گل و یاسمن آید

۳

میگون لب شیرین تو چون در نظرآرم

در دیده غمدیده عقیق یمن آید

با کوثر اگر وصف لب لعل تو گویم

آبش ز خوشی سخنم در دهن آید

در تاب و سرافکنده بود سرو چو نرگس

گر قد چو شمشاد تو سوی چمن آید

۶

آمد بلب از چاه زنخدان تو جانم

گر در کفش از زلف تو مشکین رسن آید

بر آتش اندوه دلم آب فشاند

بادی که ز خاک سر کویت بمن آید

آمد بدل ابن یمین دوش خیالت

چون یوسف مصری که به بیت الحزن آید