ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨۴ - قصیده در مدح معزالدین حسین کرت

شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار

کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار

شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه

آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار

و آنکه با دست گهر بارش نبینی در جهان

هیچ دستی بی زر و بی سیم جز دست چنار

و آنکه در عالم نیابی با نسیم خلق او

هیچ تن بیمار الا نرگس آن هم از خمار

خسرو گیتی ستان سلطان معز الدین که اوست

از سلاطین هنر پرور جهانرا یادگار

کرد اشارت تا بغواصی فکر ابن یمین

از میان بحر خاطر گوهر آرد بر کنار

پس بدست موصل اخلاص گرداند روان

تا کند بر حضرت گردون جناب او نثار

در جنابی کز افاضل باشد ادنی آنچنانک

منشی گردونش زیبد گاه انشا پیشکار

گر چه گستاخی بود کردن دلیری در سخن

لیکن ار یابم مددکاری ز لطف شهریار

بر جناب فرخش پاشم ز بحر طبع خویش

امتثال حکم او را سلک در شاهوار

بر سر گلزار مدحش در خزان عمر خویش

گوهر افشانی کنم مانند ابر نوبهار

شهریارا آستان تست کهف اهل فضل

گر چه من چاکر ندارم نزد ایشان اعتبار

لیک نقدی میزنم از دار ضرب فکر خویش

بر محک امتحان تا چون همی آرد عیار

از طریق بندگی مدحی مرتب کرده ام

عرضه دارم خاطر عاطر بسوی بنده دار

ایجنابت قبله اقبال اهل روزگار

کرد ایزد بهر شاهی از جهانت اختیار

آب کوثر باشد از دریای لطفت قطره ئی

و آتش دوزخ بود از تاب قهرت یک شرار

چون مناسب یافتم در مدح شاه آورده ام

هم ز شعر خویشتن بیتی در اینجا مستعار

گر نسیم لطف تو بر مار زهر افشان وزد

مهره گردد از طریق خاصیت دندان مار

ور سموم قهر تو بر سطح دریا بگذرد

ز آب دریا تا قیامت آتشین خیزد غبار

ابر نیسان غرقه آب حیا باشد مدام

بس که میگردد ز بحر دست رادت شرمسار

خسروا ابن یمین در حضرت کیوان محل

بر بساط انبساطت شد ز شوخی پی سپار

مجرمانرا از سلاطین چون امید عفو هست

جرم گستاخی بلطف از بنده خود در گذار

وز کرم اکنون که از هشتاد عمرم در گذشت

عذر بپذیر ار فرومانم گه انشا زکار

وانگهی کز بندگان خود برای تربیت

آوری یاد از عداد بندگانم می شمار

باعثم بر شاعری جز فخر اطرای تو نیست

ورنه دارد همتم از زیور اشعار عار

تا ملامت ره نیابد سوی رأی انورت

زین سپس خواهم گرفتن پیش راه اختصار

ختم خواهم بر دعا کرد این ثنا کز یمن اوست

چاکرت ابن یمین از در موزون با یسار

تا ز تاج و دار گیرد کار ملک و دین نظام

وز پی هریک کند تعیین شخصی کردگار

باد و باشد دوستان و دشمنان حضرتت

جمع اول تاجدار و قوم آخر تاج دار