زهی به سلسله زلف مشگبار مجعد
دل شکسته چون من هزار کرده مقید
ربوده گوی لطافت به صولجان سر زلف
ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
۳
گشاده هندوی زلفت به تاب دست تطاول
کشیده غمزه ترکت ز جفن تیغ مهند
صبا ز روی تو شبگیر نسخهای به چمن برد
عروس گل به تماشا برون دوید ز مسند
ببرده رونق نرگس بدان دو غمزه جادو
شکسته قیمت سنبل بدان دو زلف مجعد
۶
شگفت نیست که در پیش سرو سرکش قدت
فرو شود به گل از رشک پای سرو سهی قد
جواب تلخ ز شیرین لبت شنیدم و گفتم
ز شور بختی من شد شرنگ نار طبرزد
به غیر از آتش عشق تو کیمیا که نشان داد
که اشک دیده عاشق چو عسجدست و چو بسد
۹
غلام آنه لب لعلم که چون به خنده درآید
چو کلک صاحب اعظم نشاند در منضد
خدیو عالم رادی که کان لعل فشان را
زغیرت کف او در دل است خون معقد
محیط مرکز رفعت سپهر جاه و جلالت
علاء دولت و ملت محمد بن محمد
۱۲
وزیر شاه نشان آنکه دولت ابدی را
جناب او بود از کاینات مرجع و مقصد
ببوی جود وی آیند سایلان به جنابش
بلی که مشک به خود ره نماید از دمدش ند
خرد فتاد بحیرت ز کارنامه وردش
که روی ملک بآب سیاه کرده مورّد
۱۵
اگر به عقد ثریا کند نگاه به غیرت
شود ز غیرت او چون بنات نعش مبدد
نسیم لطفش اگر بگذرد بر آتش دوزخ
شوند دوزخیان در ریاض خلد مخلد
زهی رفیع جنابی که زیبد ار به تفاخر
ز خاک پای تو سازند تاج تارک فرقد
۱۸
برات رزق خلایق از آن همیشه روانست
که میشود به علامات همت تو مؤکد
به عهد عدل تو فتنه چنان به خواب فروشد
که برنخیزد از این پس به هیچوقت ز مرقد
اگر شود چو الف قامت حسود تو ممدود
ز تیغ قهر تو باشد کشیده بر سر او مد
۲۱
ز خوف تیغ تو نگذشته هیچ حرف ندانم
که در مطاوی آن مدغم است ملک مؤبد
حسود سر سبک ار سرکشد ز حکم روانت
نهند بر سرش اره بسان حرف مشدد
عجب مدار که از روی تست کوری خصمت
که هست کوری افعی به خاصیت ز زمرّد
۲۴
هزار یک نشود گفته از صفات تو هرگز
اگر به وصف تو مشحون کنم هزار مجلد
اگرچه قافیه دالست یک دو جای درین شعر
غرض ز شعر تو دانی نه قافیه است مجرد
ز فر مدح تو آرم به دست دولت باقی
که بود دولت حسان ز یمن دولت احمد
۲۷
ولی چو پیشتر از من مهندسان فصاحت
بنای شعر برین شیوه کردهاند مشید
روا بود که بزرگان فضل خورده نگیرند
چو اقتداست که کردم نه مذهبی است مجدد
دعای جاه تو گفتن مهمتر ابن یمین را
ز عذر قافیه گفتن بدین طریق ممهد
۳۰
همیشه تا رخ خورشید همچو صورت بلقیس
جهانفروز بود بر فراز صرح ممرد
نظام کار تو ای آصف زمانه چنان باد
کزو روان سلیمان برد خجالت بی حد