ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٨ - وله در تهنیت عید روزه

شهریارا ماه روزه بر تو میمون باد و هست

همچو عیدت روزها یکسر همایون باد و هست

تاج ملک و دین علی کز صبغه الله تا ابد

بخت روز افزونت را رخساره گلگون باد و هست

نو عروس ملک را همچون تو دامادی نخاست

جای آن داری بگویم بر تو مفتون باد و هست

خاک پایت کز شرف تاج سرشاهان بود

چون گل از خون دل اعدات معجون باد و هست

چون شنید از باغ ملکت بد کنش بوی بهی

چون انارش دل زغم پر قطره خون باد و هست

هر سعادت کان ازین پس بود و باشد تا ابد

از برای نظم کارت یکسر اکنون باد و هست

از فروغ گوهر شهوار تاج خسرویت

چشم حاسد چو نصدف پر در مکنون باد و هست

فتنه را دایم ز شربتخانه انصاف تو

پرورش از شیره خشخاش و افیون باد و هست

در جهان از لطف ایزد هیچ چیزت نیست کم

وز همه چیزیکه باشد عمرت افزون باد و هست

از گزند روزگار پیر بخت نو جوانت

دایم اندر عصمت دارای بیچون باد و هست

تا نباشد کار گردون را سر و پائی پدید

کار خصمت بی سر و پا همچو گردون باد و هست

تا بود سیماب و گوگرد ابتدای زر و سیم

دشمنت چو نسیم و زر در خاک مدفون باد و هست

تا کند از جان نثار حضرت میمون تو

با یسار ابن یمین از در موزون باد و هست

عمرت اندر کامرانی کم مباد از عمر نوح

مالت افزون تر بسی از مال قارون باد و هست