مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی
دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟
بدوستی که نگردانم از جفای تو سر
اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی
۳
مرا به سلسله زلف چون کشی در بند
بجرم عاشقیم کو بکو بگردانی
ز دوست گر همه تیغ بلا رسد، ای دل
طریق عشق نباشد که رو بگردانی
سیاه نامه شدی شاهی از سخن، آن به
که بعد از این ورق گفتگو بگردانی