ای که با طرّه پرچین و شکست آمدهای
چشم بد دور، که آشفته و مست آمدهای
همچو گل رخت نیفکنده مکن عزم سفر
بنشین، چون بر ارباب نشست آمدهای
کردهای نسبت بالاش به طوبی، هیهات
برو ای خواجه، که با همت پست آمدهای
دامن چون تو نگاری ز کف آسان ندهم
که به خونابه بسیار به دست آمدهای
شاهی از عمر ابد یافتهای بهره، که تو
کشته آن دو لب بادهپرست آمدهای