عید است و نوبهار و جهانرا جوانئی
هر مرغ را به وصل گلی شادمانئی
همچون هلال عید شدم زار و ناتوان
روزی ندیدم از مه خود مهربانئی
روزم به در دل گذرد، شب به سوز هجر
دور از سعادت تو عجب زندگانئی
خلقی به عید، خرم و از نوبهار، خوش
ما و فراق یاری و اندوه جانئی
شاهی به سوز عشق تو شد روشناس شهر
داغ سگان بود ز برای نشانئی