امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

جان شد آواره و دل بهر تو افگار همان

سر در این کار شد و با تو سر و کار همان

هر کسی در پی کار و غم یاری و مرا

دل همان، درد همان، عهد همان، یار همان

بلبلان چمن آسوده به همرازی گل

در قفس ناله مرغان گرفتار همان

قصه ما و تو افسانه هر کوی شده

عشق را با دل سودا زده بازار همان

شاهی ار وصل بتان نیست، به هجران خوش باش

گل همانست در این باغچه و خار همان