نه کنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور
خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور
به گرد کوی تو گشتن هلاک جان من است
چو پر گشودن پروانه در حوالی نور
تنم چو موی شده، زرد و زار و نالانم
ز تاب حادثه، همچون به ریشم طنبور
به سعی پیش تو قدری نیافتم، چه کنم
که شرمسارم از این گفتوگوی نامقدور
سروش غیب به شاهی خطاب کرد مرا
به بندگی تو در شهر تا شدم مشهور