نصیب من ز تو گر درد و آه میآید
خوشم که یاد منت گاهگاه میآید
تو میروی و ز هر جانبی خلایق شهر
پی نظاره شتابان که: شاه میآید
غبار کوی تو در چشم دیدهام، زانست
که سرمه در نظرم خاک راه میآید
نیاز من به چه در معرض قبول افتد
به ملتی که عبادت گناه میآید
ز اشک خویش شکایت کجا برد شاهی
چو آب تیرهاش از پیشگاه میآید