باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید
عالمی را هوس رفته ز سر باز آید
گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل
زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید
گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ
شوخ چشمی بود ار سال دگر باز آید
آخر ای جان که هوس میکندت آن سر کو
باش تا از دل آواره خبر باز آید
یار بگذشت و مرا دیده چو نرگس بر راه
بامیدی که از این راهگذر باز آید
گر از این سوی وزد باد عنایت ناگاه
کشتی بخت ز گرداب خطر باز آید
شاهی، ار باز قدم رنجه کند بخت بلند
ناگهان شاهد مقصود ز در باز آید