آن یار خشم رفته که با ما بجنگ بود
دی سنبلش ز تاب می آشفته رنگ بود
ای واعظ، ار حدیث تو ننشست در ضمیر
عیبم مکن، که گوش بر آواز چنگ بود
۳
عمری چو خاک، بر سر کویت شدم مقیم
آخر ز رهگذار تو بادم بچنگ بود
فرهاد را ز میوه شیرین، حلاوتی
روزی نشد که لایق دیوانه سنگ بود
تیغ از چه بود بر صف دلها کشیدنت؟
با لشکر شکسته چه حاجت به جنگ بود؟
شاهی سیاه نامه شد و رند و عشقباز
بگذاشت نام زهد ریایی، که ننگ بود