امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

مرا سری است که بر خاک آستانه اوست

چو تیر غمزه کشد جان و دل نشانه اوست

شب دراز چه پرسی که چیست حالت شمع؟

دلیل سوز دلش رنگ عاشقانه اوست

در این صحیفه نخواندم خط خطا، زانرو

که هر چه مینگرم نقش کارخانه اوست

عجب مدار که خواب اجل برد ناگه

مرا که شب همه شب گوش بر فسانه اوست

سرود مجلس اگر نیست گفته شاهی

چگونه دیده خلقی تر از ترانه اوست؟