امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

جان بهر تو در بلاست ما را

دل پیش تو مبتلاست ما را

پیشت بدعا برآورم دست

در دست همین دعاست ما را

هر شب به هوای خاک کویت

دیده بره صباست ما را

در منزل ما چو مه نیایی

خود طالع آن کجاست ما را

تو ناوک غمزه زن، که پیشت

سینه سپر بلاست ما را

مخرام چو گل قبا گشاده

چون جامه جان قباست ما را

شاهی چه غم ار جفا کند یار

چون رو به ره وفاست ما را