نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

و آن مشتمل است بر بیست فصل بتبرک بقول حق تعالی «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ما تین

فصل اول

در بیان حجت روح انسان از تعلق قالب و آفات آن

قال الله تعالی: «والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنو و عملوا الصالحات»

و قال النبی صلی الله علیه و سلم: «ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمه»

بدانک چون روح انسان را از قربت و جوار رب العالمین بعالم قالب و ظلمت

آشیان عناصر و وحشت سرای دنیا تعلق میساختند بر جملگی عوالم ملک و ملکوت عبور دادند و از هر عالم آنچ زبده و خلاصه آن عالم بود با او یار کردند و باقی آنچ میگذاشتند از هر عالم یا دران نفعی بود یا ضری با آتش هم نظری میبود و تعلقی از بهر جذب منافع و دفع مضرات که روح انسان مجبول بران است که جذب منافع کند و دفع مضرات.

پس از عبور او بر چندین هزار عوالم مختلف روحانی و جسمانی تا آنگه که بقالب پیوست هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی پدید آمده‌‌ بود چه نگرش او بهر چیز در هر عالم اگرچه سبب کمال او خواست بود حال را هر یک او را حجابی شد تا بواسطه آن حجب از مطالعه ملکوت و مشاهده جمال احد یت و ذوق مخاطبه حق و شرف قربت محروم ماند و از اعلی علیین قربت باسفل سافلین طبیعت افتاد.

آسوده بدم با تو فلک نپسندید

خوش بود مرا با تو زمانه نگذاشت

فبتنا علی رغم الحسود و بیننا

حدیث کطیب المسک شیب به الخمر

فلما اضاء الصبح فرق بیننا

و ای نعیم لایکدره الدهر

و بدین روزی چند مختصر که بدین قالب تعلق گرفت آن روح پاک که چندین هزار سال در خلوت خاص بی‌واسطه شرف قربت یافته بود چندان حجب پدید آورد که بکلی آن دولتها فراموش کرد «نسوا الله فنسیهم» و امروز هر چند بر اندیشد از ان عالم هیچ یادش نیاید. اگر نه بشومی این حجب بودی چندین فراموشکار نشدی و آن همه انس که یافته بود بدین وحشت بدل نکردی و جان حقیقی بباد ندادی . شعر

لولا مفارقه الاحباب ما و جدت

لها المنایا الی ارواحنا سبلا

نام انسان مشتق ازا نس بود که اول از حضرت یافته بود. گفته‌اند «سمی الانسان انسانا لا نه انیس». حق تعالی چون از زمان ماضی انسان خبر میدهد او را بنام انسان میخواند «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» یعنی در حظایر قدس بود و بدین عالم نپیوسته بود «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» یعنی در عالم ارواح و چون بدین عالم پیوست و آن انس فراموش کرد نامی دیگرش مناسب فراموش کاری بر نهاد. و چون خطاب کند بیشتر بدین نامش خواند «یا ایها الناس» یعنی ای فراموشکار تابوک از ایام انسش‌ با یاد آید. و گفته‌اند «سمی الناس ناسا لا نه ناس» و از ینجامیفرمود خواجه را علیه الصلوه و السلام «و ذکر هم بایام الله» یعنی اینها را که بروزهای دنیا مشغولند یادشان ده از روزهای خدای که در جوار حضرت و مقام قرب بودند باشد که باز آن مهر و محبت در دلشان بجنبد دیگر باره قصد آشیان اصلی و وطن حقیقی کنند «لعلهم یتذکرون لعلهم یرجعون» اگر محبت وطن در دل بجنبد عین ایمان است که «حب الوطن من الایمان».

[و اگر قصد مراجعت کند و بهمان راه که آمده است باز گردد مرتبه ایقان است و اگر بوطن اصلی بازرسد مقام احسان است و اگر از وطن اصلی در گذردسر حد عتبه عرفان است و اگر آنجا توقف نکند و در پیشگاه بارگاه وصول قدم نهد درجه عیان است و بعد ازین نه حد وصف و عالم بیان است] و اگر آن محبت نجنبد و طلب مراجعت نکند و دل درین جهان بندد نشان بی‌ایمانی است. «و لکنه اخلد الی الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب» هر که درین حجب بماند و درد برداشت این حجبش نباشد در خسران ابدی «و العصر ان الانسان لفی خسر» بماند.

قسم یاد میکند که روح انسانی بواسطه تعلق قالب مطلقا بآفت خسران گرفتارست الا آن کسانی که بواسطه ایمان و عمل صالح روح را ازین آفات و حجب صفات قالبی خلاص داده‌اند تابمقر اصلی آمدند.

و مثال تعلق روح انسانی بقالب و آفات آن چنان است که شخصی تخمی دارد اگر بکارد و پرورش دهد یکی صد تا هفتصد میشود و اگر آن تخم نکاردهم چنان از ان نوعی انتفاع بتوان گرفت ولیکن چون تخم در زمین اندازد و پرورش ندهد خاصیت خاک آن است تخم را بپوساند و آن استعداد انتفاع که دروی بود باطل کند.

پس تخم روح انسانی پیش ازانک در زمین قالب اندازند استعداد استماع کلام حق حاصل داشت چنانک از عهد «الست بربکم» خبر باز داد و اهلیت جواب «بلی» بازنمود اگرچه از بهر آن کردند این مزارعت تابینایی و شنوایی و گویایی که داشت یکی صد و هفتصد شود.

ولیکن تا این تخم روح را آب ایمان و تربیت عمل صالح بدو نرسیده است حال را در عین خسران است از ان بینایی و شنوایی و گویایی حقیقی محروم مانده و چون آب ایمان و عمل صالح تربیت بدورسد تخم برومند شود و از نشیب زمین بشریت قصد علو عالم عبود یت کند از درکات خسران خلاص یابد و بقدر تربیت و مدد که یابد بدرجات نجات که عبارت از ان جنات است میرسد. و اگر به دون همتی و ابله طبعی سربسبزه شجر گی فرود آرد و طلب ثمرگی نکند از اهل جنات و درجات گردد که «ان اکثر اهل الجنه البله» و اگر بمقام ثمرگی رسد که مرتبه معرفت است از جمله اهل الله و خاصته گردد. و اگر عیاذا بالله تخم روح آب ایمان و تربیت عمل صالح نیابد در زمین بشریت بپوسد و طبیعت خاکی گیرد مخصوص شود بخاصیت «ولکنه اخلد الی‌الارض واتبع هواه». در خسران ابدی بماند که «خالدین فیها ابدا»

و چون طفل در وجود می‌آید ابتدا هنوز حجب تمام مستحکم نشده است و نوعهد قربت حضرت است ذوق انس حضرت با او باقی است در حال که از مادر جدا میشود از رنج مفارقت آن عالم بمی‌گرید و هر ساعت که شوق غلبه کند فریاد و زاری برآورد و دل رنجور و جان مهجور او بزبان حال باحضرت ذوالجلال میگوید بیت

آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز

وز عشق تو با ناله زارست هنوز

وان آتش دل بر سر کارست هنوز

و آن آب دو دیده برقرارست هنوز

هر لحظه آن طفل را بچیزی دیگر مناسب نظر حس او و خوش آمد طبع او مشغول میکنند و میفریبانند تا او آن عالم فراموش میکند و با این عالم انس میگیرد دیگر باره چون فرا گذارندش پیل هندوستان بخواب بیند باردیگر بسر گریه و زاری بازشود.

و این معنی در شب ز بادت افتد زیرا که بروز نظر او بمحسوسات مشغول شود و در شب مشغولی کمتر بود گریه و زاری بیشتر باشد بیت

آمد شب و بازگشتم اندر غم دوست

هم با سر گریه‌ای چشمم را خوست

از خون دلم هرمژه کز پلک فروست

سیخی است که پاره‌جگر بر سر اوست

مادر مهربان پستان در دهان طفل نهد ذوق شیر بکام او رسد بتدریج با شیر انس میگیرد و انس اصلی فراموش میکند. تا بحد بلاغت رسیدن کار او انس گرفتن است با عالم محسوس و فراموش کردن عالم غیب و از ینجاست که بچه هر چیز باندک روزگار پرورش یابد و بمصالح خویش قیام تواند نمود و بکمال جنس خویش رسد و قوت یابد و جثه تمام کند و بچه آدمی بچهل سال بکمال خود رسد و بپانزده سال بحد بلوغ رسد و مدتی باید تا بمصالح خویش قیام تواند نمود. بدان سبب که آدمی بچه را انس با عالمی دیگر بوده است و ذوق آن مشرب یافته است و بار فراق آن عالم بر جان اوست با این عالم آشنا نمیتواند شد و خو فرا این عالم نمیتواند کرد الا بروزگار دراز تا بتدریج خو از عالم علوی باز کند و خو فرا عالم سفلی کند و ذوق مشارب غیبی فراموش کند و ذوق مشارب حسی بازیابد. آنگه یک جهت این عالم شود که تا در عالم دورنگی غیب و شهادت باشد نشو و نمای زیادتی نکند و بکمال خویش نرسد چون از ان عالم بکلی فراموشی پدید آید بسی حیله و مکر در جذب منافع و دفع مضرات بیندیشد که هیچ حیوان و شیطان بدان نرسد.

اما حیوانات چون از عالمی دیگر خبر ندارند یک جهت این عالم باشند جملگی همت بر مصالح خویش صرف‌ کنند و بشهوتی تمام باستیفای لذات حسی مشغول شوند زود پرورش یابند و بکمال خود رسند.

لقمه با بیم جان زند آهو

زان ندارد شکنبه و پهلو

غرض آنک روح انسانی تا بر ملک و ملکوت روحانی و جسمانی گذر میکند و بقالب انسانی تعلق میگیرد و آلت جسمانی را در افعال استعمال میدهد هر دم و نفس که از وی صادر می‌شود حمله موجب حجب و بعد و ظلمت می‌باشد و سبب حرمان روح از عالم غیب میگردد تا از ان عالم بکلی بیخبر شود و گاه بود که هزار مخبر خبر میدهد که تو وقتی در عالم دیگر بود‌ه‌ای قبول نکند و بدان ایمان نیارد.

اما طایفه‌ای را که منظوران نظر عنایت‌اند اثر آن انس که با حضرت عزت یافته بودند با ایشان باقی مانده باشد. اگر چه بخود ندانند که وقتی در عالم دیگر بوده‌اند ولکن چون مخبری صادق القول بگوید اثر نور صدق آن مخبر و اثر آن انس بیکدیگر پیوندد هر دو دست در گردن یکدیگر آورند زیرا که هر دو همولایتی اند یکدیگر را بشناسند اثر آن موافقت بدلها رسد جمله در حال اقرار کنند.

فی‌الجمله هر کجا از آن انس چیزی باقی است تخم ایمان است به دیر و زود ایمان تواند آورد. و هر کرا آن انس منقطع شده‌است و در دل او با عالم غیب بکلی بسته شده ایمان ممکن نیست «سوا علیهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون. ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم»

و بعضی بندگان باشند که حق تعالی حجاب از پیش نظر ایشان بر گیرد تا آن جمله مقامات که عبور کرده‌اند از روحانی و جسمانی بازبینند. و گاه بود که در وقت تعلق روح بقالب بعضی را از نسیان محفوظ دارند اظهار قدرت و اثبات حجت را تا از ان مقام اول که در بدایت تعلق بر جملگی موجودات میگذشت تا بصلب پذر رسیدن و به رحم مادر پیوستن و بدین عالم آمدن جمله بر خاطر دارد و نصب دیده او بود.

چنانک شیخ محمد کوف رحمه‌الله در نیسابور حکایت کردی که شیخ علی موذن را دریافته بود که او فرمود مرا بریادست که از عالم قرب حق بدین عالم میآمدم روح مرا بر آسمانها میگذرانیدند. بهر آسمان که رسیدم اهل آن آسمان بر من بگریستند گفتند دیگر باره بیچاره‌ای را از مقام قرب بعالم بعد میفرستند و از اعلی باسفل میآورند و از افراخنای حظایر قدس بتنگنای زندان سرای دنیا میرسانند. بران تاسفها میخوردند و بر من می‌بخشودند. خطاب عزت بدیشان رسید که مپندارید فرستادن او بدان عالم از راه خواری اوست بعز خداوندی ما که در مدت عمر او دران جهان اگر یک‌بار بر سر چاهی دلوی آب در سبوی پیرزنی کند او را بهتر از آنک صدهزار سال در حظایر قدس بسبوحی و قدوسی مشغول باشد. شما سر در زیر گلیم «کل حزب بمالدیهم فرحون» بکشید و کار خداوندی من بمن بازگذارید که «انی اعلم مالاتعلمون» و صلی‌الله علی محمد و آله اجمعین.