ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب نهم - در زهد

ابوخلاد روایت کند از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت چون بینی کی مردی را زهد دادند اندر دنیا و سخنش دادند، به وی نزدیکی کنید که او حکمت فرا گرفت.

استاد امام رَحِمَهُ اللّهُ گوید مردمان مختلف اند اندر زهد گروهی گویند زهد اندر حرام بود زیرا که حلال مباحست از قبل حق سُبْحانَهُ وَتَعالی چون ایزدتعالی بر بنده نعمت کند بمال حلال و او بشکر آن قیام نماید دست بداشتن از آن باختیار، مقدّم ندارند بر نگاه داشت آن بحق ادب آن.

و گروهی گفته اند که زهد اندر حرام واجب بود و اندر حلال فضیلت زیرا که اندکی مال و بنده در آن راضی و صابر بدانچه خدای تعالی او را داده بود و قانع بهتر از فراخ دستی و توسّع در دنیا. بدانچه حق تعالی خلق را زهد فرمودست اندر دنیا بقَوْلِهِ تَعالی قُلْ مَتاع ُ الدُّنیا قَلیلٌ و آیتهای دیگر هم اندرین معنی آمدست و اندر ذمّ دنیا.

و گروهی گفته اند چون مال اندر طاعت نفقه کند و حال خویش اندر صبر داند و تعرّض نکند بدانچه نهی کردست شرع اندر حال تنگ دستی، آنگاه زهد وی اندر مال حلال تمامتر بود.

و گروهی گفته اند نباید که بنده بترک حلال بگوید بتکلّف و زیادتی نجوید در آنچه بدان محتاج نیست و گوش با قسمت دارد اگر مال حلالش دهند شکر گوید و اگر ویرا بر حدّ کفاف بدارند اندر طلب زیادت تکلّف نکند و نیکوترین خداوند درویشی را صبر بود، و خداوند مال را شکر اولی تر بود.

اندر زهد سخن گفته اند هرکسی از وقت خویش و اندازۀ خویش.

از سفیان ثوری همی آسد که زهد اندر دنیا کوتاهی املست بدان نیست که جامه خشن پوشی و طعام خشن خوری.

سری گوید خدای دنیا را از اولیاء خویش بربود و از اصفیاء خویش بازداشت و دوستی او از دل دوستان خویش بیرون کرد زیرا که ایشانرا نپسندید و گفته اند زهد از قول خدای تعالی است. لِکَیْلا تَأْسَوا عَلی مافاتَکُم ولا تَفرَحوا بِما آتیکُمْ.

زاهد آن بود که بآنچه از دنیا یابد شاد نشود و بدانچه از وی درگردد اندوهگن نشود.

ابوعثمان گوید زهد دست بداشتن است از دنیا و باک ناداشتن از آن اندر دست هر که بود.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ گفت دست بداشتن دنیا است چنانک هست نگوئی تا رباطی کنم یا مسجدی را عمارتی کنم.

یحیی بن معاذ گوید زهد سخاوت آرد بملک و دوستی سخاوت آرد بجان ابن جّلا گوید زاهد آن بود که بدنیا نگرد بچشم زوال تا اندر چشم تو حقیر گردد تا از وی برگشتن ترا آسان بود.

ابن خفیف گوید زهد راحت یافتن است در بیرون آمدن از ملک.

گفته اند زهد خوشی دلست از خالی بکردن از اسباب و دست بیفشاندن از املاک.

گفته اند زهد دست بداشتن از دنیا است بی تکلّف.

نصرآبادی گوید زاهد اندر دنیا غریب بود و عارف اندر آخرت غریب بود.

و گفته اند هر که اندر زهد صادق بود دنیا بخواری پیش او آید. و از بهر این گفته اند اگر کلاهی از آسمان فرو افتد بر سر آن افتد که نخواهد آنرا.

جُنَیْد گوید زهد تهی دلیست بر آنچه دست ازو خالیست.

ابوسلیمان گفت صوف علامتی است از علامتهای زهد نباید کسی که صوفی اندر پوشد قیمت آن سه درم، اندر دلش رغبت صوفی بود که پنج درم ارزد.

و پیشینگان اندر زهد اختلاف کرده اند. سفیان ثوری گوید و احمد حنبل و عیسی بن یوسف و پیران دیگر که زهد اندر دنیا کوتاهی املست.

عبداللّه مبارک گوید زهد ایمنی بود بخدای با دوستی درویشی.

عبدالواحدبن زید گوید زهد دست بداشتن دینارست و درم

یوسف اسباط گوید از علامتهای زهد آنست کی بداند که بنده زهد نتواند ورزید الّا بایمنی بخدای.

ابوسلیمان دارانی گوید: زهد دست بداشتن است از آنچه ترا از خدای مشغول دارد.

رویم جنید را پرسید از زهد گفت حقیر داشتن دنیا را و آثار او از دل ستردن.

سری گوید خوش نبود عیش زاهد چون از خویشتن مشغول بود.

جنید را پرسیدند از زهد گفت تهی دست بودن از ملک و خالی کردن دل از مشغلۀ آن.

یحیی بن معاذ گوید بحقیقت زهد نرسی تا اندر تو سه چیز موجود نباشد، عمل بی علاقت، و قولی بی طمع، و عزّی بی ریاست.

ابوحفص گوید زهد نبود مگر اندر حلال و چون حلال نبود در دنیا زهد نبود.

ابوعثمان گوید خدای زاهد را زیادت آن دهد که خواهد و راغب را کم از آن دهد که خواهد و مستقیم را چندان دهد که خواهد.

یحیی بن معاذ گوید زاهد ترا همه سر که و سپندان دهد و عارف بمشک عنبر مطیّب کند.

حسن بصری گوید زهد اندر دنیا آنست که اهل او را دشمن داری و آنچه اندروست.

یکی را گفتند زهد چیست اندر دنیا؟ گفت دست بداشتن از آنچه دروست با آنک دروست.

کسی ذوالنّون مصری را گفت از جمله زاهدان کی باشم؟ گفت آنگاه که زاهد شوی اندر تن خویش.

محمدبن الفضل گوید ایثار زاهدان بوقت بی نیازی و ایثار جوانمردان بوقت حاجت باشد. قالَ اللّه تَعالی وَ یَْؤثِرونَ عَلَی اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ.

کتّانی گوید چیزی که ترا اندر آن خلاف نکنند نه کوفی و نه مدنی و نه عراقی و نه شامی، زهد بود اندر دنیا و سخاوت نفس بود و نصیحت مردمانرا یعنی که این چیزها هیچکس نگوید کی نه محمودست.

کسی فرا یحیی معاذ گفت کی بمقام توکّل رسم و رداء زهد کی برافکنم و با زاهدان کی بنشینم؟ گفت آنگاه که نفس را اندر سّرّ ریاضت کنی تا آنجا که اگر بسه روز خدای ترا روزی ندهد ضعیف نگردی اندر نفس، و اگر بدین درجه نرسیده باشی نشست تو بر بساط زاهدان جهل بود و از فضیحت شدن تو ایمن نباشم.

بشر حافی گوید زهد مَلِکی است کی نَنشیند مگر اندر دلی خالی.

محمّدبن محمّدبن الاشعث البیکندی گوید هر که اندر زهد سخن گوید و مردمانرا پند دهد و اندر مال ایشان طمع کند، خدای تعالی دوستی آخرت از دل وی بیرون کند.

و گفته اند چون بنده اندر دنیا زاهد گردد خدای فریشتۀ بر دل وی موکّل کند تا اندر دل وی حکمت رویاند.

یکی را گفتند اندر دنیا چرا زاهد شدی؟ گفت از آنک او در من زاهد شد. احمدبن حنبل گوید زهد بر سه قسمت باشد: زهد بود اندر حرام و آن زهد عام بود و دیگر دست بداشتن فضول و آن زهد خاص است، سه دیگر دست بداشتن از آنچه ترا از خدای مشغول کند و آن زهد عارفانست.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ یکی را گفتند اندر دنیا زاهد چرا شدی؟ گفت زیرا که پیشتر او اندر من زاهد شد ننگ داشتم در اندکی رغبت کردن.

یحیی بن معاذ گوید دنیا چون عروسی است جویندۀ او مشاطۀ اوست و زاهد اندرو (چون کسی بود که) روی وی سیاه کند و موی وی بکند و جامۀ وی بدرد و عارف بخدای مشغول بود و با سوی وی ننگرد.

جُنَیْد گوید سری گوید کارهای زهد همه بر دست گرفتم و هرچه خواستم ازو بیافتم مگر زهد اندر مردمان که بدان نرسیدم و طاقت نداشتم.

نصرآبادی گوید خون زاهدان برهانید و خون عارفان بریخت.

حاتم اصمّ گوید زاهد کیسه را بگدازد پیش از نفس و متزهّد نفس بگدازد پیش از کیسه.

فضل بن عیاض گوید خدای همه شر ها در خانۀ نهاد و قفل بر وی نهاد و کلید او دوستی دنیا کرد و همۀ خیرها اندر خانۀ نهاد و زهد کلید او کرد.