ساقی شراب عشق ده تا از خرد یکسو شوم
مست و خرابم کن چنان کز ما برآیم هو شوم
ای شاهد مه روی ما در ده می جام فنا
تا از خمار ما و من یابم امان و او شوم
وقت است تا چون عاشقان دست از خودی کوته کنم
پا در ره عشقش نهم با دوست همزانو شوم
از گلخن طبع و هوا همچون ملک دوری کنم
در گلشن ذات و صفت مانند گل خوش بو شوم
اندر میان ما و تو مایی ما آمد حجاب
ایکاش برخیزد منی تا با تو روبررو شوم
خوی خوش عشاق تو جانبازی است و نیستی
هستی چو محو عشق شد با عاشقان همخو شوم
مایی اسیری غرق شد در موج دریای قدم
بحرم بمعنی این زمان در صورت ارچه جو شوم