ما دل و دین در قمار عشق جانان باختیم
خلوت جانرا ز رخت غیر وا پرداختیم
تا نباشد قلب نقد جان و دل در عشق او
سالها در بوته درد و غمش بگداختیم
چون وصال او نشد حاصل من مشتاق را
سوختیم از آتش شوق و بهجران ساختیم
ما بچوگان رضا بودیم گوی عاشقی
تا سمند عشق در میدان محنت تاختیم
تا عیان شد مهر روی تو ز ذرات جهان
آفتاب و ذره را از یکدگر نشناختیم
در خرابات فنا تا از می وصلیم مست
شور و غوغای اناالحق در جهان انداختیم
زاهد از بهر بهشت و حور دنیا را بباخت
بهر دیدارش اسیری ما دو عالم باختیم