منادی در منادی این ندایست
که درد عشق را درمان فنایست
به نزد عارفان اهل بینش
جهان آئینه وجه خدایست
ز هستی هر که گردد نیست در راه
بحق او را بقای بی فنایست
نقاب زلف بر رخسار چون ماه
عجایب فتنه و محکم بلایست
همه ذرات عالم را بمعنی
اگر داند وگر نه رو بمایست
هر آن طالب که طالب رهبرش شد
یقین می دان که دردش را دوایست
دل و جان اسیری را ز دردت
بحمدالله که صد نور و صفایست