اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

ای پرتو جمالت حسن بتان جانی

عکس رخ تو پیدا ز آئینه کیانی

استار نور رویت شد ظلمت من و ما

گر غیرتی نمائی او را ز ما رهانی

از پرده جمالت پیدا غبار اغیار

در پرتو جلالت پیدا شده نهانی

حسن ترا بعالم چون چشم تست ناظر

رویت نهان چرا شد در صورت عیانی

پیدا ز نور رویت گر وامق است و عذرا

معشوق و عشق و عاشق هستی چنانکه دانی

از غایت ملاحت مشهور شد بعالم

خورشید روی خوبت برنام بی نشانی

ز آثار حسن رویت در باغ روی خوبان

بشکفته صد هزاران گل های ارغوانی

از عشق روی جانان برجان و دل جهانرا

دردی است بی مداوا، داغی است جاودانی

از دیده اسیری حیران حسن خویشی

ای حسن نوربخشت بی مثل و شبه و ثانی