اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

معشوق اگر به جانب عاشق کند نگاه

زین قدر بگذرد سر عاشق ز مهر و ماه

گر ره به وصل دوست طلب میکند خرد

گو راه عشق رو که بود عشق شاه راه

حسن تو از مجالی ذرات جلوه کرد

لیکن چو ما جمال تو را نیست جلوه‌گاه

گر یک نظر ز دیده شود ابرویت نهان

از دود آه و ناله جهان را کنم سیاه

عاقل اگر به عقل کند التجا ولی

ما عاشقیم و عشق تو ما را بود پناه

با تیغ غمزه چشم تو چون ترک فتنه‌جو

دایم به قصد خون جهان بود بیگناه

با آنکه بی‌خبر ز اسیران عشق بود

هم بیش و کم به حال اسیری کند نگاه