اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا

از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او

فی مرایا کل عین قد راینا عینه

فافتحوا عینا کم حتی تروا ماتبتغوا

یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو

با خودآ آخر چه گم کردی که می‌جویی بگو

من شراب العشق لم یشرب کشربی شارب

کاسنا بحر فمالم تشربوا لم تعلموا

ساقیا جام و سبو پرساز بهر دیگران

بحر نوشان را چه پروا با صراحی و سبو

حار قلبی صار روحی والها فی حسنه

ما نظرنا غیره لما ارنا وجهه

دم به دم بیند اسیری حسن او نوعی دگر

نوش بادش هر نفس جام تجلی نو به نو