اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان

شد واله رویت ز همه رو دل حیران

در آینه جان بتوان دید کماهی

هر حسن و جمالی که نماید رخ جانان

در پرده اغیار رخ یار نهان شد

گر اهل عیانی بنماید بتو آسان

در کفر بود خلق و بایمان نبرد پی

گر دور نسازی ز رخت زلف پریشان

هرجای ز حسن تو نشان هست ولیکن

بنمود جمالت همه در صورت انسان

زاهداگرت دیده چو صاحب نظران هست

آیات جمالش ز همه صفحه روان خوان

بی پا و سر آمد بره عشق اسیری

عشاق ترانیست درین ره سروسامان