آفتاب روی تو تابان شد از ذرات کون
می نماید پرتو حسن تو از مرآت کون
پیش ازآن کاندر جهان این مصحف و اوراق بود
در کتاب حسن تو مکتوب شد آیات کون
عالم از نور تجلی مینماید هست نیست
حیرت عقلست در حسن رخت حالات کون
فارغم از فکر غایات و بدایات جهان
در صفای روی تو دیدم همه غایات کون
در تجلی جهان سوز جمال روی دوست
غرق دریای فنا گشته صفات و ذات کون
عاقبت از پرتو خورشید روی نوربخش
نور مطاق شد اسیری ظلمت ذرات کون