من مست عشقم زاهدا با ما مگو از عقل و دین
گه با خود و گه بیخودم، هذا جنون العاشقین
هشیار و مستم چیستم؟ مجنون عشق کیستم؟
نه هستم و نه نیستم، هذا جنون العاشقین
من عاشق دیوانهام، در عشق او افسانهام
از خویشتن بیگانهام، هذا جنون العاشقین
من بیخود و شیدائیم، قلّاشم و رسوائیام
هرجائی و بیجائیام، هذا جنون العاشقین
هستم ز جام بیخودی مست مدام سرمدی
نه نیک دانم نه بدی، هذا جنون العاشقین
تا روی ساقی دیدهام، جام فنا نوشیدهام
سرمستم و شوریدهام، هذا جنون العاشقین
مخمور چشم ساقیام، مست از می اطلاقیام
گه فانی و گه باقیام، هذا جنون العاشقین
من مست جام وحدتم، هم دُردنوش کثرتم
هم میپرست از فطرتم، هذا جنون العاشقین
نه عالم و نه جاهلم، نه عاشق و نه عاقلم
مجنونم و لایعقلم، هذا جنون العاشقین
گه رند و گاهی زاهدم، گه مست و گاهی عابدم
گاهی بتان را ساجدم، هذا جنون العاشقین
گه زاهدم پُرریوورنگ، گه عاشقم بیناموننگ
گاهی دلویم گاه دنگ، هذا جنون العاشقین
گاهی می و میخانهام، گه ساقی و پیمانهام
گه شمع و گه پروانهام، هذا جنون العاشقین
گه خوب خوبم گاه زشت، گه کعبهام گاهی کُنِشت
گه دوزخم گاهی بهشت، هذا جنون العاشقین
مجنون و عاشق بودهام، عذرا و وامق بودهام
در عشقْ صادق بودهام، هذا جنون العاشقین
با عشق او پیوستهام، و ز قیدها وارستهام
دل بر اسیری بستهام، هذا جنون العاشقین