اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

من مست عشقم زاهدا با ما مگو از عقل و دین

گه با خود و گه بی‌خودم، هذا جنون العاشقین

هشیار و مستم چیستم؟ مجنون عشق کیستم؟

نه هستم و نه نیستم، هذا جنون العاشقین

من عاشق دیوانه‌ام، در عشق او افسانه‌ام

از خویشتن بیگانه‌ام، هذا جنون العاشقین

من بی‌خود و شیدائیم، قلّاشم و رسوائی‌ام

هرجائی و بی‌جائی‌ام، هذا جنون العاشقین

هستم ز جام بی‌خودی مست مدام سرمدی

نه نیک دانم نه بدی، هذا جنون العاشقین

تا روی ساقی دیده‌ام، جام فنا نوشیده‌ام

سرمستم و شوریده‌ام، هذا جنون العاشقین

مخمور چشم ساقی‌ام، مست از می اطلاقی‌ام

گه فانی و گه باقی‌ام، هذا جنون العاشقین

من مست جام وحدتم، هم دُردنوش کثرتم

هم می‌پرست از فطرتم، هذا جنون العاشقین

نه عالم و نه جاهلم، نه عاشق و نه عاقلم

مجنونم و لایعقلم، هذا جنون العاشقین

گه رند و گاهی زاهدم، گه مست و گاهی عابدم

گاهی بتان را ساجدم، هذا جنون العاشقین

گه زاهدم پُرریوورنگ، گه عاشقم بی‌نام‌وننگ

گاهی دلویم گاه دنگ، هذا جنون العاشقین

گاهی می و میخانه‌ام، گه ساقی و پیمانه‌ام

گه شمع و گه پروانه‌ام، هذا جنون العاشقین

گه خوب خوبم گاه زشت، گه کعبه‌ام گاهی کُنِشت

گه دوزخم گاهی بهشت، هذا جنون العاشقین

مجنون و عاشق بوده‌ام، عذرا و وامق بوده‌ام

در عشقْ صادق بوده‌ام، هذا جنون العاشقین

با عشق او پیوسته‌ام، و ز قیدها وارسته‌ام

دل بر اسیری بسته‌ام، هذا جنون العاشقین