اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم

بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم

زان دم که باختم دل و جان در قمار عشق

از هر چه عقل فرض کند، بیش از آن شدم

شهباز همتم چو پر و بال برگشاد

بالاتر از زمین و زمان و مکان شدم

تا با نشان شوم مگر از یار بی نشان

نام و نشان گذاشتم و بی نشان شدم

چون در فنا ز هستی خود نیست آمدم

در عالم بقا بخدا جاودان شدم

تا گشته ام گدای گدایان کوی تو

در ملک فقر پادشه شه نشان شدم

آزاده چون که گشت اسیری ز قید خویش

مطلق بکوی عشق و جنون داستان شدم