ای عاشقان ای عاشقان من عاشق دیوانهام
در عشق و در شوریدگی در کاینات افسانهام
از ساغر و پیمان مگو امروز با ما کز ازل
مست شراب عشق او بیساغر و پیمانهام
مست شراب وصل او دیدیم ذرات جهان
از جام وصل او نه من تنها کنون مستانهام
جان و دل غمپرورم تا آشنای عشق شد
از عقل وز علم و عمل یکبارگی بیگانهام
تا خانه دل کردهام خالی ز یاد غیر او
در خلوت و در انجمن دایم به او همخانهام
ای محتسب در حق ما تا کی گمان بد بری
من مست چشم اوستم نه از می میخانهام
تا حسن رویش دیدهام تابان شده چون مهر و مه
در تاب نور او چنین شیدایی و دیوانهام
گر گنج اسرار یقین خواهی که یابی بیگمان
گو صدق پیش آر و بجو اندر دل ویرانهام
تا جان به عشق مغبچه زنار ترسایی ببست
همچون اسیری دایما در کفر و دین مردانهام