زنگ دویی ز آینه دل زدودهایم
تا حسن جانفزای تو با تو نمودهایم
همچو کلیم تا که به طور دل آمدیم
انی اناالله از همه عالم شنودهایم
در گلشن وصال چو شاهان به عیش و ناز
دایم حریف شاهد و پیمانه بودهایم
بگذار ای رقیب مرا با جفای دوست
ما یار خود به جور و وفا آزمودهایم
گفتم که عشق ما به تو هردم فزون چراست
گفتا از آنکه ما به ملاحت فزودهایم
گفتم به دیر و کعبه چرا روی کردهاند
گفتا از آنکه ما همه جا رو نمودهایم
گفتم که پیر میکده این در چه بسته؟
گفتا اسیریا که درآ در گشودهایم