اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

من درون درد درمان یافتم

در حجاب کفر ایمان یافتم

سالها رفتم براه جست و جو

تا فراق و وصل یکسان یافتم

در نقاب جمله ذرات کون

حسن او پیدا و پنهان یافتم

آنکه بیرون از دل و جان جستمش

عاقبت هم در دل و جان یافتم

هرچه دارد نقش هستی در جهان

در لباس جمله جانان یافتم

تاکه گشتم محو مطلق در فنا

در سلوک راه پایان یافتم

در بدر گردیدم و جستم خبر

زین گدائی بوی سلطان یافتم

حق به نقش ما و تو دارد ظهور

مظهر واجب چو امکان یافتم

من اسیری در بقا بعدالفنا

مظهر کل بحر عمان یافتم