اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

ما عاشق مست آن لقائیم

معشوقه پرست بی نوائیم

شیدائی عشق و بیخود از خود

مست می لعل جانفزائیم

۳

بیگانه ز عقل و صبر و هوشیم

با عشق و جنون آشنائیم

وقت است به در شویم از خود

در کوی قلندری درآئیم

ما رند و قمارباز و بی باک

هم گوشه نشین و پارسائیم

۶

اوباش و حریف شاهد و می

هم صاحب ورد و با دعائیم

پیوسته شده‌ست جان به جانان

تا ما ز خودی خود جدائیم

مائی و منی حجاب ره بود

مائی چو برفت ما نه مائیم

با دوست یکی شویم اسیری

از قید خودی اگر برآئیم