ما عاشق مست آن لقائیم
معشوقه پرست بی نوائیم
شیدائی عشق و بیخود از خود
مست می لعل جانفزائیم
۳
بیگانه ز عقل و صبر و هوشیم
با عشق و جنون آشنائیم
وقت است به در شویم از خود
در کوی قلندری درآئیم
ما رند و قمارباز و بی باک
هم گوشه نشین و پارسائیم
۶
اوباش و حریف شاهد و می
هم صاحب ورد و با دعائیم
پیوسته شدهست جان به جانان
تا ما ز خودی خود جدائیم
مائی و منی حجاب ره بود
مائی چو برفت ما نه مائیم
با دوست یکی شویم اسیری
از قید خودی اگر برآئیم