اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

ماز عشق یار دردل آتشی افروختیم

هرچه نقش غیر در وی بود کلی سوختیم

گر نباشد عشق ما حسنش کجا پیدا شود

شمع رویش را ز نور عشق ما افروختیم

زنده می سازد لبش هردم هزاران مرده را

ما ز لعل او هم اینجا نفخ صور آموختیم

چون رواجی داشت در بازار عشقش دین و دل

ما بسودای وصالش جمله را بفروختیم

در لباس عشق جانان ما لباس جان و تن

در فراق او دریدیم و بوصلش دوختیم

از فسون عقل نتوان عشق را از دست داد

چونکه عمری ای اسیری ما همین اندوختیم