ماز عشق یار دردل آتشی افروختیم
هرچه نقش غیر در وی بود کلی سوختیم
گر نباشد عشق ما حسنش کجا پیدا شود
شمع رویش را ز نور عشق ما افروختیم
زنده می سازد لبش هردم هزاران مرده را
ما ز لعل او هم اینجا نفخ صور آموختیم
چون رواجی داشت در بازار عشقش دین و دل
ما بسودای وصالش جمله را بفروختیم
در لباس عشق جانان ما لباس جان و تن
در فراق او دریدیم و بوصلش دوختیم
از فسون عقل نتوان عشق را از دست داد
چونکه عمری ای اسیری ما همین اندوختیم