درد عشق آمد دوای درد دل
نیست باری جز غمش درخورد دل
من ندیدم در گلستان وجود
هیچ گل خوشبوی تر از ورد دل
هرکه جان و دل ز یاد غیر دوست
می کند خالی بود او مرد دل
جز فغان و ناله دلسوز نیست
در فراق دوست بازآورد دل
می برد نراد جان داو از جهان
چون ببازد مهره های نرد دل
آتشی جان سوز در ملک و ملک
می زند هر لحظه آه سرد دل
رهبر جان اسیری در جهان
نیست ای جان جهان جز درد دل