اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

ای باد صبا ز روی دلدار

از لطف نقاب زلف بردار

بنمای بعاشقان بیدل

حسن رخ جانفزای آن یار

۳

گر یار ز رخ نقاب بگشود

شد محو فنا نقوش اغیار

چون شاهد عشق جلوه گر شد

آمد من و تو عیان بیکبار

معشوقه و عشق و عاشق آمد

در مرتبه ظهور و اظهار

۶

وحدت ز نسب کثیر بنمود

این کثرت وهمی است هشدار

جز یار درین میانه کس نیست

اغیار نبود غیر پندار

هر لحظه بشکل دیگر آمد

تا گشت عیان بنقش بسیار

۹

می دان بیقین که غیر او نیست

مطلوب و مطالب و طلبکار

بنمود جمال خود بکلی

برصورت آدم آخر کار

روی چو مهش نگر اسیری

برحسن دگر نموده هربار