بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار
آن یار نهانی
در پرده ما و تو نهان است رخ یار
در عین عیانی
چون شاهد حسن رخ او جلوهگری کرد
در صورت و معنی
بنمود عیان بر رخ او پردهٔ اغیار
بر شکل جهانی
در آینه رخسارهٔ خود کرد نظاره
صد نام و نشان دید
بیآینه شد پردهٔ آن حُسن دگر بار
بینام و نشانی
در کسوت عقل آمد و صد پرده برانگیخت
از حجّت و بُرهان
شد عشق جهانسوز و ندارد به جهان کار
جز پردهدرانی
بر جمله مراتب گذری کرد و درآمد
در کسوت انسان
وا یافت درین مرتبه آخر بت عیار
آن گنج نهانی
چون دید در آیینهٔ رخسارهٔ خوبان
حُسن رخ خود را
شد عاشقِ حُسن خود و میجست به صد زار
یاری که تو دانی
در هیأت مجنون به جهان نام برآورد
دیوانه و عاشق
در صورت لیلی کند اسمی دگر اظهار
معشوقهٔ جانی
خواهی که نماید به تو آن فتنهٔ دوران
رخسارهٔ چون ماه
بردار ز خود عاقبت این پردهٔ پندار
گر زانکه توانی
در قطره نهان بود ز بود تو اسیری
دریای حقیقت
چون بود اسیری ز میان رفت به یکبار
شد بحر معانی