شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد
طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد
از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت
در عالم الهی مستغرق لقا شد
۳
عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد
از عادت گدائی بگذشت و پادشا شد
هر دل که غوطه خورد در قعر بحر نابود
ازچونی چرائی بیچون و بی چرا شد
در هر زمان بنقشی باشد ظهور تامش
این دم بدان بتحقیق کان نقش نقش ما شد
۶
از عین جمع و وحدت آمد بفرق و کثرت
در منتها بنقشم باز عین مبتدا شد
خورشید وحدت ما طالع شد از دو عالم
چون مغرب اسیری آن مشرق بقا شد