اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

ای بت عشوه‌ساز من بی‌تو به سر نمی‌شود

دلبر جان‌نواز من بی‌تو به سر نمی‌شود

حاصل روزگار من مونس و غمگسار من

همدم جان زار من بی‌تو به سر نمی‌شود

باده تویی و جام من نور تویی ظلام من

شخص تویی و نام من بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو بلای جان شوی، دل ببری نهان شوی

مونس دیگران شوی، بی‌تو به سر نمی‌شود

فتنه عاشقان تویی، آفت بیدلان تویی

شور جهانیان تویی، بی‌تو به سر نمی‌شود

درد دهی دعا کنم، جور کنی وفا کنم

جنگ کنی صفا کنم، بی‌تو به سر نمی‌شود

گرچه شوی تو کینه ور، ور نکنی به من نظر

یا که برانیم ز در، بی‌تو به سر نمی‌شود

گر بدهی مراد من ور ندهی تو داد من

ور نکنی تو یاد من، بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو اسیریم کنی، تیغ جفا به من زنی

محو کنی ز من منی، بی‌تو به سر نمی‌شود