اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

هر دل که نه عشق یار دارد

آن دل برما چه کار دارد

عاشق که نگشت رند و قلاش

زو عشق همیشه عار دارد

آن نرگس مست باده خوار است

ورنه ز چه رو خمار دارد

عاشق ز غمش چرا ننالد

چون غصه بی شمار دارد

عکس رخ او کجا توان دید

مرآت دل ار غبار دارد

منصور اناالحق آشکارا

گوید چو هوای دار دارد

هر دل که بعشق او میان بست

پیوسته ز جان کنار دارد

شیدای جمال او فراغت

از جنت و نور و نار دارد

دل از دو جهان برد اسیری

این عشوه که حسن یار دارد