اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

دیده ام عالم نمود بود بود

ورنه عالم را کجا بودی نمود

هستی ذرات عالم بیگمان

پرتو خورشید روی دوست بود

خط حسنش را ز اوراق جهان

خوانده ام بی زحمت گفت و شنود

منکشف کی میشود اسرار عشق

برکسی، جز از ره کشف و شهود

راوی اسرار توحید خداست

ناله نای و رباب و چنگ و عود

هرکه پا در راه عشقش می نهد

دست شستن بایدش از خویش زود

هرچه از عشقش اسیری میرسد

گر زیان باشد همه دانیم سود