خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند
در کوی عشق محرم اسرار دلبرند
دایم ببزم وصل که اغیار ره نیافت
با یار خود بعیش و طرب جام می خورند
مرغان عشق چون پرو بالی بهم زنند
دریک نفس بشوق ز نه چرخ بگذرند
اهل گمان که منکر عشاق می شوند
آنها بذوق عشق یقین ره نمی برند
در بزم وصل دوست هرآنکس که راه یافت
او پادشاه وقت و شهان جمله چاکرند
در پرتو جمال رخش عاشقان مست
بیخویش گشته جامه هستی همی درند
با حسن جانفزای رخ یار عاشقان
از جنت و ز حور کجا یاد آورند
رندان که سرخوش ازمی دیدار گشته اند
دیگر بهر دو کون چرا سردرآورند
هرکو قمار عشق ببازد اسیریا
درد او اولش زد و عالم برآورند