اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

چو خورشید جمالت روی بنمود

بدیدار تو جان و دل بیاسود

نمود از پرده هر ذره خورشید

چو یارم پرده از رخسار بگشود

ندارد خلق پیش ما وجودی

که جز حق در دو عالم نیست موجود

سرود شوق جانان می سراید

به آهنگ بلند این چنگ و این عود

فدای مقدمش کردم دل و دین

بعالم نقد جانم چون همین بود

براه عشق جان پاکبازم

بهیچ آلایشی دامن نیالود

اسیری هرکه شد مست می عشق

چه میداند که نقصان چیست یا سود