اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

دل ما وایه روی تو دارد

بجان سودای هر موی تو دارد

جمال روی تو بیند ز هر رو

دل عارف که رو سوی تو دارد

دل ما میل حسن خوب رویان

بروی تو که بر بوی تو دارد

ز شاهی عار باشد آن گدا را

که روزی راه بر کوی تو دارد

نماز کس قبول آمد که او رو

بمحراب دو ابروی تو دارد

ندارد هیچ ساحر آن فریبی

که چشم شوخ جادوی تو دارد

اسیری هیچ آزادی نجوید

چو دل دربند گیسوی تو دارد