اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

ساقی چه شد که جمله جهان می پرست شد

این خود چه باده بود که ذرات مست شد

این روچه روی بود که یک جلوه چونکه کرد

عالم که نیست بود از آن جلوه هست شد

هشیار کی شود بجهان تا ابد دگر

جانی که مست باده جام الست شد

چون حسن تو بدید ز بت عابد صنم

از جان و دل ببوی تو او بت پرست شد

عمری بآرزوی تو بودم ولی چه سود

جانم چو دید روی تو کلی ز دست شد

پیوند شد بیار و درست است در عیار

هرکو براه عشق تو او را شکست شد

در فقر یافت منصب عالی اسیریا

هرکو برآستان تو چون خاک پست شد