دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد
گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد
زانکه اینجا خانه عیش است و جای وحدتست
باده و ساقی غمخوار و حریفان جمله شاد
گفتمش مطلوب جانم را تو میدانی که چیست
من مرید و بنده فرمانم، توئی پیر مراد
در خرابات آمدم از امر پیر راه دان
او براه عشق و قلاشی مرا ارشاد داد
چون درین ره اختیار خود باو بگذاشتم
هرچه جستم یافتم ز ارشاد پیر اوستاد
آنچه دیدم من ز راه میکده هرگز ندید
زاهد خلوت نشین و سالک راه سداد
چون در میخانه از احببت وان اعرف گشود
جمله عالم ز جام عشق شد مست وداد
برمزید آمد بملک عاشقی چون بایزید
هرکه در بازار عشقش داد خود را بر مزاد
چون اسیری هرکه در اقلیم معنی حاکم است
هست اورا کمترین چاکر فریدون و قباد