اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

اسرار یقین را بگمانی شده باحث

کی کشف شود علم لدنی بمباحث

آن واحد با لذات که شد کون صفاتش

حقا که ندارد بجهان ثانی و ثالث

آن نور که ذرات جهان سایه اویند

بحریست که موجش بود اکوان و حوادث

زان دم که ز خود فانی و باقی بخدایم

هم ناصر و منصورم و هم مهدی و حارث

میراث بر علم نبی چونکه ولی بود

مائیم بحق سرنبی را شده وارث

زاهد چو ندارد ز می عشق تو لذت

بر طعنه عشاق شود این همه باعث

حیران رخت شد ز ازل جان اسیری

عشق من و حسن تو قدیمند نه حادث