اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

مانیستیم و هستی ما هستی خداست

هستی به نیستی نه قرین است نه جداست

دلبر چو رو در آینه مختلف نمود

این صورت مخالف از آن اختلاف خاست

عالم چو عکس آینه و نقش سایه دان

کورا نمود و بود ز وهم و خیال ماست

بنگر چو شد عیان بلباس چرا و چون

آنکو نهان بکسوت بیچون بی چراست

مقصود آفرینش عالم کسی بود

کو از خودی فنا شد و باقی بدان بقاست

میدان یقین که در دو جهان غیر یار نیست

بشنو سخن ز عارف حق بین درست وراست

رندی که مست باده و هشیار و زاهدست

انصاف ده که همچو اسیری دگر کجاست