مانیستیم و هستی ما هستی خداست
هستی به نیستی نه قرین است نه جداست
دلبر چو رو در آینه مختلف نمود
این صورت مخالف از آن اختلاف خاست
عالم چو عکس آینه و نقش سایه دان
کورا نمود و بود ز وهم و خیال ماست
بنگر چو شد عیان بلباس چرا و چون
آنکو نهان بکسوت بیچون بی چراست
مقصود آفرینش عالم کسی بود
کو از خودی فنا شد و باقی بدان بقاست
میدان یقین که در دو جهان غیر یار نیست
بشنو سخن ز عارف حق بین درست وراست
رندی که مست باده و هشیار و زاهدست
انصاف ده که همچو اسیری دگر کجاست