اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

هرکه او پیوسته با یاد خداست

لطف حق در شان وی بی منتهاست

پرشد از نور الهی کاینات

جان مستان غرقه بحر صفاست

حق تجلی میکند برکوه طور

موسیا برخیز میقات لقاست

چون تو پنهان می شوی پیداست یار

جز تو او را پرده دیگر کجاست

هر زمان از پرده نوعی رخ نمود

دم بدم اورا دگرگون عشوه هاست

وصل معشوق است عاشق را خیال

فکر جنت زاهدان را کو جداست

ره بجانان جذبه آمد یا سلوک

ای اسیری هر دوره گو راه ماست