اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

عاشقان را در طریق عشق حالی دیگرست

با غم معشوق هردم قبل و قالی دیگرست

کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال

زاهد ماخول هردم در خیالی دیگرست

در بیابان فراقش زاهدان سرگشته اند

لیک عاشق هر زمانی در وصالی دیگرست

گرچه خورشید جمال مهوشان دارد زوال

لیک رویش آفتابی بی زوالی دیگرست

مثل دارد هر چه میروید بگلزار جهان

غیر سرو قامتش کو بی مثالی دیگرست

عشق او برجان و دل هر لحظه گردد تازه تر

چون رخش راهر زمان حسن و جمالی دیگرست

ای اسیری تا تو هستی وصل او باشد محال

جستن بوس و کنار او محالی دیگرست