اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

یارب ز چه روروی تو در پرده نهانست

در پرده نهانست و پس پرده عیانست

از پرتو رخسار تو روشن شده دیدیم

گر کعبه و گر مسجد و گر دیر مغانست

این طرفه غریبست که خورشید جمالت

در صورت ذرات عیانست و نهانست

با آنکه توئی بود و جهان هست نمودی

باکس نتوان گفت چنین است و چنانست

گر زانکه بخوبان نظری میکنم اما

از روی همه دیده برویت نگرانست

در مسجد ومیخانه ز شوق تو چه گویم

رندان همه در شورش و زاهد بفغانست

از باده عشق است چنان مست اسیری

کز بیخبری عاشق و معشوق ندانست