بما پیداست حسن طلعت ذات
صفات و ذات را مائیم مرآت
بیا نور تجلی بین ز موسی
که موسی میرسد از طور و میقات
بتحقیق و یقین دیدم رخ دوست
گذشتم از همه تقلید و طامات
دو عالم یار و غیر او خیالست
مشو جانا گرفتار خیالات
بعالم مهر رویش گشت تابان
نماید پرتو حسنش ز ذرات
میان عاشق و معشوق وصلست
مگو زاهد ز هجران این خرافات
عصا برکف مرو این ره چو کوران
چو حق ظاهر چه محتاجی به آیات
سخن ز آفات راه عشق کم گو
که راه عاشقان را نیست آفات
چنان مست لقای اوست عاشق
که نه حالات داند نه مقامات
شدم آخر حریف شاهد و می
بیمن دولت پیر خرابات
ز ما اسرار عرفان جوی و تحقیق
مپرس از ما اسیری از کرامات