اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

از مطرب جمال تو آفاق پر صداست

عالم زساز عشق چه گویم چه بانو است

ساقی بکف پیاله و مطرب سرود گو

عالم برقص و مستی، دوران بکام ماست

کونین پر سرود و سماعست و ذوق و حال

ذرات جمله مست می عشق جانفزاست

هرکس بیار دست در آغوش و بیخبر

جوید خبر ز یار که آن یارما کجاست

دیدم که مست باده عشقند هر که هست

گر پیر و گر جوان و اگرشاه وگر گداست

در عین عشق عاشق و معشوق شد یکی

احول نه یکی دو مبین احولی چراست

آن یار در ازل باسیری چو یار شد

باماست تا ابد نه که ازما دمی جداست